سایت گل- پیامک را طرفداران استقلال ساختهاند. طعنهای به جنجالیترین شادی گل تاریخ؛ همان که به تیترهای فردا جلای 18+ داد. روزنامهها کلمه اختراع کردند: انگشتنما. اضافهای که تبدیل به صفت دو بازیکن مشهور پرسپولیس شد. این کلمه فعلی را در خود پنهان داشت و مفهومی. از آن مفاهیم که هرگز ازشان نمینویسی؛ بس که صریحاند. اما تولد این کلمه به این معنا بود که باز فوتبال. تنها جایی که حتی میشود از رسوایی جنسی ستارگانش نوشت. حوزه فراخ تا انتشار کلمه "انگشتنما" حتی. کلمه که نه، یک اشاره، یک کلک سینمایی، یک تصویر دقیق از آن طرف خطوط قرمز با کیفیت آینه.
حالا یک سال گذشته. موج خبر خوابیده. نقشهای اول و دوم ریلگذاری شدهاند تا تبریز. خبری نیست. انگشتنمایی به تاریخ پیوسته تا قهرمانها با جنجالهای تازه بیایند. چند روزی بازوبند. هفتهای مکتب حجازی. یک ماهی مانوئل ژوزه. یاد مولنروژ میافتی، شو ماست گو آن (نمایش ادامه دارد). بیوقفه. تا آخر دنیا لابد. تا امیری هست و فرهادی. تا سردار و نظامی. تا مردم برای مجری محبوب نان بربری را رج میزنند شکل نود... شکر خدا، آن قدر خبر آمده که باید فکر کنی تا یادت بیاید شیث کی بود و نصرتی کی...
ما ساکنان این دریاییم. ماهی و مرجان و ستاره دریایی و کوسه و نهنگ. پلانکتون و "یول ماهی". نظم دریا به خوراک است. چرخه میگردد تا برسد به صیاد و کشتیبان. خوراک را -پنداری- از بالا میریزند تا هی نگاهت به آنجا باشد؛ نه پایینتر –عمیقتر. تا این ژرفای قیری رازآلود باقی بماند. تا اصلا به ذهنت نزند که آخرین مربی خارجی فوتبال ایران دیگر چه باید میکرد که اینجا راهش ندهند؟ تا این جمله آن یکی را نشنوی که میگوید: مدیر باشگاه بیتوجه به خواسته من برای خودش بازیکن میخرد. هر چه من (مربی) میگویم نه، عین خیالش نیست. تا وقتی در یک برنامه تلویزیونی سند میآورند که بازیکن جنوبی تیم شمالی بعد از موعد مقرر (یک روز بعد) ثبت کرده به اندام محترم تولید هورمون تستوسترونت هم نباشد. تا آن تقلب روشن شیراز را فاکتور بگیری و بروی تا سطح. جایی که خرده نانها اشتهایت را تحریک میکنند.
این فوتبال ماست. انگشتنماها نیاز این فوتبالاند. باید هر روز در گوشهای از این جغرافیای پت و پهن ترقهای صدا کند. آنها به این صدا احتیاج دارند. مردم دنبال صدا هستند. روزنامهنگارها هم. مثل یک عملیات ایذایی حساب شده تا نروی یقه سرمربی تیم ملی را بگیری و سوال کنی کسی که با قطر همکاری کرد که بود. سوال کنی و تا جواب نگرفتی از رو نروی. بایستی. بنشینی. سماجت کنی. آنقدر که بالاخره یکی مُقر بیاید. ما، هر جور که حساب کنی، دلبسته این انگشتنماهاییم. بس که فعل جنسی و نوشتن از آن جذابتر از آن است که بروی کرمانشاه و یقه او که مدرک تقلبی درست کرد را بگیری. اصلا چرا کرمانشاه، همین فدراسیون فوتبال -هیئت فوتبال تهران، سازمان لیگ. قرارداد غیرقانونی فرهاد مجیدی... گنجایش مجهول ورزشگاه آزادی.
تنها راه اما نوشتن است. توسل به کلمه تا ابد... کاش بنویسیم. هی نور بیاندازیم تا این بیتفاوتی لعنتی به پایان برسد.
"کلمه قرار است بیان همه این اتفاقات، سالها و یا ماهها و یا روزها باشد که بر آدم گذشته است. باید با قلم نوشت باید شکل دستخط آدم را بگیرد. باید جان کنده شود از انگشتها موقع فشار آوردن قلم یا خودکار روی کاغذ، باید معلوم شود روزگار چه طور گذشته است بر تو، باید این کلمات چیزی از انگشتهات در آنها جا بماند، انگشتها این رازنگهدارترین اعضای بدن."
کاش خسته نشویم. تا باور. تا آرمانشهر. خوابیدن زیر ملحفه آغشته به بوی حقیقت. لذتی است وقتی برسی به این مقصد نارسیدنی... جایی که گاوها پرواز نمیکنند.